در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود
در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود
مرکّب از: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی، پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی)، خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297)، خزانچی. بندار. (مجموعۀ مترادفات ص 303)، حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی: ز دستور گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گسترید. فردوسی. به گنجور فرمود شاه جهان که زر آورد در میان مهان. فردوسی. همه کداخدیند مزدور کیست همه گنج دارند گنجور کیست ؟ فردوسی. ز گنجور خود جامۀ نو بجست به آب اندر آمد سر و تن بشست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور توست زمین گنج و خورشید گنجور توست. اسدی. کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255)، ز آمدن شاه اختران به حمل گشت هر شجری چون گشاده گنجی گنجور. سوزنی. به خدمت پیش تخت شاه شاپور چو پیش گنج بادآورد گنجور. نظامی. کلید و نسخه پیش آوردگنجور زمین از بار گوهر گشت رنجور. نظامی. ای جاهل علم اگر بکوشی گنجور شوی ز علم گنجور. ناصرخسرو. پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار. سعدی. ، حافظ. نگاهبان: گنجور هنرهای خویش گردی گر باشد مالت وگر نباشد. ناصرخسرو. جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول. ناصرخسرو. ، مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی، پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی)، خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297)، خزانچی. بندار. (مجموعۀ مترادفات ص 303)، حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی: ز دستور گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گسترید. فردوسی. به گنجور فرمود شاه جهان که زر آورد در میان مهان. فردوسی. همه کداخدیند مزدور کیست همه گنج دارند گنجور کیست ؟ فردوسی. ز گنجور خود جامۀ نو بجست به آب اندر آمد سر و تن بشست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور توست زمین گنج و خورشید گنجور توست. اسدی. کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255)، ز آمدن شاه اختران به حمل گشت هر شجری چون گشاده گنجی گنجور. سوزنی. به خدمت پیش تخت شاه شاپور چو پیش گنج بادآورد گنجور. نظامی. کلید و نسخه پیش آوردگنجور زمین از بار گوهر گشت رنجور. نظامی. ای جاهل علم اگر بکوشی گنجور شوی ز علم گنجور. ناصرخسرو. پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار. سعدی. ، حافظ. نگاهبان: گنجور هنرهای خویش گردی گر باشد مالت وگر نباشد. ناصرخسرو. جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول. ناصرخسرو. ، مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)