جدول جو
جدول جو

معنی گنج وج - جستجوی لغت در جدول جو

گنج وج
یابنده ی گنج، کسی که گنج و عتیقه را جستجو کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
از مردم گنجه مثلاً نظامی گنجوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود هندی، درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجور
تصویر گنجور
صاحب گنج، خزانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ جَ)
منسوب به گنجه. جنزوی. رجوع به گنجه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گَ وَ)
مرکّب از: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی، پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی)، خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297)، خزانچی. بندار. (مجموعۀ مترادفات ص 303)، حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی:
ز دستور گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید.
فردوسی.
به گنجور فرمود شاه جهان
که زر آورد در میان مهان.
فردوسی.
همه کداخدیند مزدور کیست
همه گنج دارند گنجور کیست ؟
فردوسی.
ز گنجور خود جامۀ نو بجست
به آب اندر آمد سر و تن بشست.
فردوسی.
زمان بنده کردار مزدور توست
زمین گنج و خورشید گنجور توست.
اسدی.
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255)،
ز آمدن شاه اختران به حمل گشت
هر شجری چون گشاده گنجی گنجور.
سوزنی.
به خدمت پیش تخت شاه شاپور
چو پیش گنج بادآورد گنجور.
نظامی.
کلید و نسخه پیش آوردگنجور
زمین از بار گوهر گشت رنجور.
نظامی.
ای جاهل علم اگر بکوشی
گنجور شوی ز علم گنجور.
ناصرخسرو.
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی.
، حافظ. نگاهبان:
گنجور هنرهای خویش گردی
گر باشد مالت وگر نباشد.
ناصرخسرو.
جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو
خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول.
ناصرخسرو.
، مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب عود باشد و بهترین وی آن است که در ته آب نشیند، گویند عود بیخ درختی است که آنرا میکنند و در زیر خاک دفن میکنند تا مدتی معین، بعد ازآن بر می آورند، پوسیدۀ آنرا میتراشند باقی عود خالص می ماند و بوی معطری دارد. بهترین آن مندلی باشد و آن جزیره ای است. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج) (از انجمن آرا). عود. (فرهنگ فارسی معین) (مهذب الاسماء). چوب عود. (ناظم الاطباء). درخت عود. (از شعوری ج 1 ورق 101 ب). ج، اناجیج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که به سرعت میرود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
برندۀ گنج. کسی که گنج را برد
لغت نامه دهخدا
(چُ)
صاحب و مالک گنج. (آنندراج) :
من مر او را در مدیحی روستم خواندم همی
واین، چنین باشد که خوانی گنج نه را گنجبان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنجه رود. نام رودی است به مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 24). رجوع به گنجه رود شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام قریه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 239 و 240)
لغت نامه دهخدا
صاحب گنج خداوند خزانه: من او را در مدیحی روستم خواندم همی وین چنین باشد که خوانی گنج نه را گنجبان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوج
تصویر نجوج
شتابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
منسوب به گنجه از مردم گنجه گنجه یی: نظامی گنجوی
فرهنگ لغت هوشیار
خزانه دار، بندار، خزانچی، بایگان، خازن، انباردار، خاصگی، حافظ گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنج بر
تصویر گنج بر
برنده گنج حامل گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجور
تصویر گنجور
((گَ وَ))
خزانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنج وری
تصویر گنج وری
خزانه داری
فرهنگ واژه فارسی سره
خازن، خزانه دار، خزینه دار، گنج بان، صاحب گنج، گنج دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بنه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم کم عقل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام تپه ای در دهکده ی نوجمه از ناحیه ی ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی